اردیبهشت دووم بیار،تو نباید بری ):
نهههههههه )):
اردیبهشت،دووم بیار ):
ما رو با این خرداد تنها نزار ):
من نمی خوام امتحان بدم )):
دووم بیار )):
نهههههههه )):
اردیبهشت،دووم بیار ):
ما رو با این خرداد تنها نزار ):
من نمی خوام امتحان بدم )):
دووم بیار )):
1-در ادامهی چیز شدن های من،جدیدا تایپیستم شدم ((: و در حال تایپ کتاب باخانمانم ((: چقده من عاشق این کتابم ((: هوراااا ((: فرصت خوبیه که یه بار دیگه بخونمش ((: خیلی قشنگه ^_^
2-بهترین قسمتش اونجا بود که پرین خودش توی اون خونه هه زندگی می کرد و برای خودش لباس و کاسه بشقاب درست کرد.شده بود نمونه ای از مادر نمونه ((:
3-چرا همون اول زد مامانه رو کشت نویسنده هه |: زنده می موند بهتر بودا |:
4-اون پسره که اولش باهاش صحبت کرد چی شد؟ای کاش بیشتر ادامه میافت،کم بود |:
5-برید بخونید این کتابو هر طور شده (:
6-عرضی ندارم،خدافس ((:
دارم تمرین میکنم یه دستی تایپ کنم.
حال میده ((:
شما هم تمرین کنین ((:
از بس می رم تو تلگرام،جدیدا چشمامو میبندم تلگرام میاد جلوم |:
عادت کردم ببینمش |:
خابشم می بینم حتی |:
پ.ن:گاهی اوقات با غلط املایی می نویسم ((:
پ.ن2:این کار کاملا از قسد عست ((:
اون داستانی که من از نبرد رستم و سهراب خوندم،اولش این طوریه که سهراب می ره به رستم می گه:«تو رستمی؟» بعد رستم متواضع بودنش گل می کنه -_- و می گه:«رستم خیلی از من بهتره،من در حد اون نیستم.» و اینا.بعدشم که نبرد و خون و خون ریزی می شه |:
نتیجه می گیریم که مرگ بر تواضع |:
تنها دلیلی که شونصد تا پستی که همین جوری از سر و کول وبلاگم میرن بالا رو منتشر نمی کنم،اینه که دنبال کننده هام قبلی ها رو نمی بینن |:
ینی الان فهرست مطالب منو ببینید،پنج تا پست دارم که گذاشتمشون رو انتشار در آینده |:
دو تا یاکریم اومدن پشت پنجره نشستن.
می خوان گلدونمونو بخورن ((:
نمی فهمن توری داره جلوش ((:
پ.ن:پنجاهمین پستم مبارک ^_^
همیشه دوست داشتم یه مدت برم با یه دیوونه زندگی کنم،ببینم نگاهش به زندگی چطوریه،چطور فکر می کنن و اینا (:
تجربه ی جالبیه به نظرم (:
(کدومتون دیوونه اید آدرس بدید بیام (: )