این داستان نازنین
1-داستان رو باز کردم.کلمه به کلمه،جمله به جمله،صفحه به صفحه خوندم.حس خوبی داشت (:
2-داستان رو بستم.گفتم:«اخیششششش،بلاخره تموم شد!»حس خوبی داشت (:
3-داستان رو برداشتم.روش دست کشیدم.صفحه هاشو بو کردم.حس خوبی داشت (:
4-این سه جمله ی بالا،سه موقعیت بود از داستان و من (: می پرسین داستان چیه؟ داستان دوست خوب منه،داستان یه مجله ست پر از داستان (:
5-من و داستان خاطره های تصویری هم داریم (:
مستر ضدحال (معرفی نامه)
چهل
(:
چهل تا مطلب نوشتم (:
همین دیگه (:
(توضیح ضروری:راستی من چند وقته نمیام،نمردم تلگرام نمی زاره (: ولم نمی کنه |: )
کاش زندگی مثل کامپیوتر بود
سلام،وبلاگ خوبی داری،به وبلاگ منم سر بزن!
حتما برای شما هم اتفاق افتاده که میاد و ورود می کنید به وبلاگتون، و بعد می بینید یه نظر جدید براتون اومده.خب مطمئنا ذوق مرگ می شین چون الان بیشتر مردم توی تلگرامن و کمتر کسی توی فاز وبلاگ و ایناست.خیلی ذوق مرگ می رید توی قسمت نظر ها و این متن رو می بینید:«سلام،وبلاگ خوبی داری،به وبلاگ منم سر بزن!»
و بعد در حالت اینطوری |: با خودتون فکر می کنید که واقعا که چی؟
و قشنگ معلومه که این دوستان |: اصلا پست شما رو نخوندن |:
|:
کلاغ،قناری
به تازگی چیزی را فهمیده ام
گاهی کلاغ هم دلش می خواهد قناری باشد
بله،کلاغ ازاد است و قناری در قفس اما؛
گاهی کلاغ هم دلش می خواهد قناری باشد
******
به تازگی چیزی را دریافته ام
گاهی قناری هم دلش می خواهد کلاغ باشد
بله،قناری زیباست و کلاغ زشت اما؛
گاهی قناری هم دلش می خواهد کلاغ باشد
********
پ.ن:به تازگی چیزی را فهمیده ام،گاهی من هم دلم می خواهد شاعر باشم (:
![](http://bayanbox.ir/view/2832586974533231046/photo-2016-05-27-23-05-17.jpg)
(ممنون از پنجاه و سه تا بیانی که خل و چلیات منو دنبال میکنن (; )