گوسفند (:
روز روزگاری گوسفندی به همراه خانواده اش در یه جایی زندگی میکردند.گوسفند دوست داشت که نارنجی رنگ باشد،اما متاسفانه سفید بود.گوسفند داستان ما،شب ها و روزها زحمت کشید و عرق ریخت و فکر کرد تا اینکه تصمیم گرفت خود را در تشت پر از رنگی انداخته و نارنجی شود.پس از اینکه روزها و شب ها نقشه کشید و تشت های رنگ را شناسایی کرد و عرق ریخت،توانست زمان مناسبی برای پریدن در تشت رنگ پیدا کند.گوسفند با روش های پیچیده و مخفیانه به تشت رنگ رسید و خود را در آن پرت کرد.پس از اینکه خوب در آن شنا کرد،از تشت بیرون آمد و در جایی که آفتاب خور بود نشست تا رنگ خشک شود.پس از آن که رنگ کاملا خشک شد،گوسفند به جمع گوسفندان برگشت و گفت:"خوشگل شدم؟"گوسفندان نگاه عاقل اندر سفیه ای به گوسفند انداختند و گفتند:"جان؟"گوسفند با تعجب گفت:"مگه نارنجی نشدم؟"گوسفندان گفتند:"نع،سیاهی دیگه،از کی نارنجی شدی؟ما که چیزی نمیبینیم!"گوسفند هم متوجه شد که بیماری اختلال رنگ داشته و رنگ ها را اشتباه میدیده،بنابراین تا اخر عمرش سیاه ماند و کسی هم تغییری در او حس نکرد.
نتیجه گیری اخلاقی:شب ها اگر خوابتان نبرد،گوسفند سیاه یا سفید بشمارید،گوسفند نارنجی وجود ندارد (:
اعوووو ((:
آبجی بزرگه بازیای ترسناک خفنی داره (:
یه زنی بود شوهرش گرگینه بود (:
توعم کارآگاه بودی (:
باید میرفتی دنبال گرگینه هه (:
منم نه سالم بود (:
(:
ترسویی بددردیه ):
یکی از مشکلات ما عین عصت که چشمانمان ضعیف میباشد ):
و در نتیجه همه چی را تار میبینم بی عینک ):
که در تاریکی نور الا نور میشود ):
حال فکر کنید آبجی بزرگمان برای اینکه گودزیلا بازی در نیاوریم و دست از سرش برداریم،به ما گفته که خون آشام عصت و اگر اذیتش کنیم خونمان را میخورد ):
آبجی بزرگمان ناخوناش بلند عصت ):
دندون نیشاش هم دراز عصت ):
)):
گودزیلا طور ((:
من یک گودزیلاعم ((:
من یک گودزیلاعم (:
و به آن افتخار میکنم (:
من خیلی رو مخم (:
و به خاطرش خوشحالم (:
شاید به خاطر فنقلی بودن جایی حسابم نکنند (:
اما خودم را به زور هم که شده در چشمشان فرو مینمایم (:
من تبلت می خواهم و برایم زود است (:
اما مهم نیست،مگر کامپیوتر چه کم از لاله ی قرمز دارد؟ (:
من یک گودزیلاعم (:
و به آن افتخار میکنم (:
امار در آری (:
چطوری میشه اینا رو تشخیص داد از هم؟ :/
اقا چرا خوابای من انقد واضحه؟ :/
بعضی موقعا نمیفهمم الان خواب دیدم یا واقعی بوده :/
یه بار خواب دیدم دارم مشقامو مینویسم،فک کردم واقعا نوشتم دیگه ننوشتمون :/
خداروشکر معلممون ندید مشقا رو اون روز ^__^ ولی کارم دوبرابر شد -__-
یه بار هم خواب دیدم پا شدم دیدم پنج بعد از ظهره،مدرسه نرفتم،اون روزم امتحان داشتیم.
بعد پا شدم از خواب نشستم دارم گریه میکنم ((:
مامانم ترسیده بود بیچاره (: گفت:چته؟ گفتم:مدرسه نرفتم امروز گفت:ساعتو نگا کن! نگا کردم دیدم هنوز ده نشده (: (بعدازظهری بیدم (: ) پاشدم دارم دور شادی میزنم وسط خونه از خوشحالی ((:
دوستان!عزیزان!راهکاری برای تشخیص خواب از واقعیت یا رقیق تر کردن خواب دارین عایا؟
پس یه ندا به من بدین (:
مچکرم ^__^
انتهای تاریکی
انتهای تاریکی،
انتهای غم،
انتهای هیچ چیز،
انتهای همه چیز،
نوریست،
کافیست ان را ببینی!
ان وقت است،
که همه چیز،
روشن میشود!
#ف_حا (:
(ممنون از پنجاه و سه تا بیانی که خل و چلیات منو دنبال میکنن (; )