من،مامور مخفی (:
مقر مخفی من (:
بلاگ جان |:
بلاگ جان،بزار به کارم برسم خو |:
نیم ساعت باید وایسم تا صفحه ی نظرها بیاد فقط |:
مرسی اه |:
این مخسره بازیها چیست دیگر |:
یه مشت علاف ریختن تو خیابون دنبال موجودات عجیب غریب میگردن بزارن اینستا |:
داستان های فنقلی بودنم (:
چرا بچه مو زشت کردین آخه؟ T__T
دیروز رفتن موهای قلمبه خان رو زدن T__T
زشت شد T__T
مث این بچه تخسا شد T__T
اه T__T
اخبار جدید از قلمبه خان (:
گوسفند (:
روز روزگاری گوسفندی به همراه خانواده اش در یه جایی زندگی میکردند.گوسفند دوست داشت که نارنجی رنگ باشد،اما متاسفانه سفید بود.گوسفند داستان ما،شب ها و روزها زحمت کشید و عرق ریخت و فکر کرد تا اینکه تصمیم گرفت خود را در تشت پر از رنگی انداخته و نارنجی شود.پس از اینکه روزها و شب ها نقشه کشید و تشت های رنگ را شناسایی کرد و عرق ریخت،توانست زمان مناسبی برای پریدن در تشت رنگ پیدا کند.گوسفند با روش های پیچیده و مخفیانه به تشت رنگ رسید و خود را در آن پرت کرد.پس از اینکه خوب در آن شنا کرد،از تشت بیرون آمد و در جایی که آفتاب خور بود نشست تا رنگ خشک شود.پس از آن که رنگ کاملا خشک شد،گوسفند به جمع گوسفندان برگشت و گفت:"خوشگل شدم؟"گوسفندان نگاه عاقل اندر سفیه ای به گوسفند انداختند و گفتند:"جان؟"گوسفند با تعجب گفت:"مگه نارنجی نشدم؟"گوسفندان گفتند:"نع،سیاهی دیگه،از کی نارنجی شدی؟ما که چیزی نمیبینیم!"گوسفند هم متوجه شد که بیماری اختلال رنگ داشته و رنگ ها را اشتباه میدیده،بنابراین تا اخر عمرش سیاه ماند و کسی هم تغییری در او حس نکرد.
نتیجه گیری اخلاقی:شب ها اگر خوابتان نبرد،گوسفند سیاه یا سفید بشمارید،گوسفند نارنجی وجود ندارد (:
(ممنون از پنجاه و سه تا بیانی که خل و چلیات منو دنبال میکنن (; )