بی حوصله ام ):
اخیرا دیگه حوصلم نمیاد پستای کسایی که دنبال می کنمو بخونم ):
نم دونم چرا ):
فقط می زنم روش که ستاره ش خاموش شه (:
اخیرا دیگه حوصلم نمیاد پستای کسایی که دنبال می کنمو بخونم ):
نم دونم چرا ):
فقط می زنم روش که ستاره ش خاموش شه (:
1-عکس را مشاهده می فرمایین؟
عشق منو مشاهده می فرمایین (:
ینی عشق این کفشام (:
به خصوص گل گلیش
2-من که همیشه برا عید کتونی می خرم (:
یه کفش عید بخری،بعد یکی هم اول مهر بخری؟
خب چه کاریه؟همون اول یه کتونی می خری که به درد هر دو تا فعالیت هم می خوره (:
3-رفته بودیم کفش بخریم با مادر جان؛خریدیم (:
بعد مادرجان گفت بیا کفش هم بخریم (:
منم از خدا خواسته (:
گفتم باوشه بخریم (:
بعد رفتیم تو مغازه یک عدد کفش بسی زیبا دیدیم،سیاه داخل گل گلی (:
عین مانتو عیدم (:
بعد فروشنده گفت زیر 36 نداریم ازش ):
ما هم 38 ):
ناراحت ):
همه ی 38 ها هم پاشنه دار ):
که هیچ وقت نمی خریم ):
یه مغازه هم رفتیم گفت کلا بالای 36 موجود نمی باشد همه اش زیر 36 عست ):
4-شما کفش چجوری می خرین برا عید؟
5-اولین باره دارم وسط می نویسم (:
6-ماهی قرمز خریدین؟
7-(:
1-شکوفه ها در اومدن.درختها هم جوونه زدن.همه چیز خوشگل تر و رنگی تر شده.
2-از بس اطرافم خوشگله دست به دوربین شدم (:
یه عالمه عکس گرفتم که تعدادی رو هم انتشار دادم (:
3-والا همه جا می گن بهار که میاد درختها از خواب بیدار می شن.ولی عقیده ی من اینه که جوون می شن.خودتون یه لحظه فکر کنین،زمستون شاخه های درختها مثل چروکهایی که روی صورت آدماست و وقتی بهار می شه،این چروکها می رن و جای خودشون رو به جوونه ها و شکوفه های ریز و خوشگل می دن (:
4-خیلی وقت بود نیومده بودم.
5-داریم خونه تکونی می کنیم (:
سلام بر بهار (:
شدم کارخونه ی تولید تاپیک (:
اینجا:forum.pioneer-life.ir
تاپیکهای گوهر بارمو می تونین ببینین (:
(:
شما هم حتما آدمایی رو دیدین که وقتی با خدا کار دارن،سرشون رو می گیرن بالا و بلند بلند داد می زنن و با خدا صحبت می کنن.حالا هر چی هم باشه؛شکر،گله،دردودل و....
ولی من،هر وقت که با خدا کار دارم،می رم توی ذهنم،و اونجا با خدا صحبت می کنم.مگه نمی گن خدا همه جا هست؟من هم احساس میکنم که خدا باید توی وجود من باشه.برای همین هم می رم تو ذهنم تا اونجا با خدا خلوت کنم.این روش خیلی موثر تر از داد زدنه.
شما چطور با خدا حرف می زنین؟
1-زمان 5 6 سالگی من یه کارتونی به اسم(احتمالا)عمو هوهو.در مورد یه بادی بود که شبیه پیرمرد بود.خیلی هم مهربون بود و هی به همه کمک می کرد.من که عاشقش بودم وقتی شروع می شد فاصله من با تلویزیون به 1 میلی متر کاهش میافت (:
2-یه بار رفته بودیم کوه،ریواس چیدن،مهدیه یادش هست :)،پا شدیم رفتیم بالا ترین نقطه ی کوه.انقدر بادش شدید بود که اگه خودت رو شل می کردی،می تونستی تو آسمون پرواز کنی (: و البته بعدش هم استخونات خرد بشه (:
3-امروز باد خیلی شدیدی می اومد.یه طوری که انگار یکی دستگیره ی در رو از بیرون گرفته می خواد دستگیره رو از جا دربیاره بیرون.
4-بهترین آب و هوای دنیا به نظر شما چیه؟به نظر من مخلوط بادی و آفتابی.می تونی وایسی زیر نور آفتاب،همون طور که داری ویتامین دی تولید می کنی،سرت رو بگیری بالا و باد بخوری.
*******************
اینم اولین تراوشات ذهن خطرناک من (:
راستی اون عکسه،تا حالا چترتون اون شکلی شده؟برای من که زیاد،خیلی زیاد!